Saturday, July 23, 2011

Shahrzad Sepanlou In Concert San Francisco





عکسهای کنسرت جدید و زیبای شهرزاد سپانلو در سانفرانسیسکو قسمت اول

Saturday, July 16, 2011

آشتی با پاپ


این نوشته ها همه مربوط به سایت
ایرانیان هست
شهرزاد سپانلو سعی دارد شنوندگان حرفه ای را با پاپ آشتی دهد

ترانه‌های پاپ از قدیمی‌ترین و متداول‌ترین ترانه‌ها در ایران است، یعنی بعد از موسیقی دستگاهی و اصیل ما (که بسیاری از تصنیف‌های آن نیز در رده‌بندی پاپ قرار می‌گیرند) موسیقی پاپ در رده دوم از نظر کثرت و قدمت قرار دارد. البته به طور واضح ترانه‌های پاپ در ایران بسیار تحت تاثیر و نفوذ انواع غربی خود، به طور مثال "بالاد ها" و"شانسان های" فرانسوی، بوده‌اند به علت همین زیادی و فراوانی، هر ترانه و تصنیفی، متاسفانه حتی سخیف‌ترین و سطحی‌ترین نوع آنها هم، در رده‌بندی پاپ جا می‌گیرند. در نتیجه، موسیقی پاپ به نوعی دچار بی‌مهری و کم لطفی قرار گرفته و کمتر شنوندۀ حرفه‌ای را می‌بینیم که با رغبت و اشتیاق به ژانر پاپ گوش کند. منظور از شنوندۀ حرفه‌ای در اینجا کسانی هستند که موسیقی را صرفاً برای تفنن و ترقص گوش نمی‌کنند بلکه جدی‌تر و گاهی حرفه‌ای‌تر به عنوان یک هنر مطرح به آن نگاه کرده و احیاناً سلیقه و علائق خود را در موسیقی دارند.

مع‌الاسف موسیقی پاپ امروز در این آشفته بازار و سوء استفاده از نام پاپ برای این دسته از شنوندگان حرفه‌ای مساوی است با سطحی‌نگری و نوعی موسیقی که هیچ فکر، سلیقهء هنری و منظوری در آن وجود ندارد. نمونه‌های آن هم فراوان هستند، از موسیقی عوام‌پسندی که به علت تمرکز و محل تولید پس از انقلاب به موسیقی لس آنجلسی مشهور گشته تا برادر ناتنی و مشابه آن داخل ایران که در مافیای لاله‌زار و صدا و سیما به صورت انبوه و فله‌ای تولید می‌شود و روانهء بازار مصرف می‌شود و روزبروز وضع آن تاسف برانگیزتر می‌شود.

در این میان دسته سومی هم وجود دارند. دسته‌ای که نگاه جدی‌تر و کارشناسانه‌تری به ترانه‌های پاپ دارند و همه چیز را صرفاً در بازگشت سریع سرمایه و پول درآوردن به هر قیمت نمی‌دانند. شهرزاد سپانلو یکی از هنرمندانی است که در این گروه جای می‌گیرد. با نگاه اجمالی به فعالیتهای او از ابتدا تا کنون می‌توان این جدی گرفتن موسیقی پاپ را دید.

شهرزاد ابتدا کارش را با موج غالب موسیقی لس انجلسی شروع کرد ولی با توجه به پس‌زمینه هنری و خانوادگی و هوش و استعداد ذاتی خود بزودی خود را از این جریان غالب جدا کرد و به فعالیت در موسیقی‌های جدی‌تری رو آورد. آلبوم اخیر او "یک روز" و ترانه‌های این آلبوم شاهدِ دیگری بر این گزیده کار کردن شهرزاد سپانلو می‌باشد. کار‌ کردن با هنرمندی مانند فرامرز اصلانی و آهنگسازی مانند فرزین فرهادی، با همهء پیشینهء هنریش در موسیقی جاز، و همچنین ترانه‌سرای به‌نامی مانند یغما گلرویی حاکی از نگاه متفاوت او به موسیقی و میل به پیشرفت و متفاوت کار کردن می‌باشد. فرهادی با توجه به زمینه هنری و حرفه‌ای خود ادویهء جاز را به اکثر ترانه‌های این آلبوم اضافه کرده و امضا او را در آنها می‌شود دید. اجتناب از ریتم گوش‌آشنا و عوام‌پسند شش و هشت و استفاده از پیانوِ جاز و سازِ ساکسیفون این حس را شدیدتر می‌کند.

البته، ناگفته نماند موسیقی و خواننده با توجه به حال و هوای احساسی و عاطفی غالب در مجموعه کمتر از ریتمهای تند و سریع استفاده کرده و به همان حس آرام اسموت جاز بسنده می‌کند که با صدای آرام و لطیف شهرزاد سپانلو هماهنگی دارد. او سعی می‌کند با اجتناب از تحریرهای معمول و رایج در موسیقی پاپ غالب این حس موسیقی جاز را تشدید کند. حس و هوای کلی آلبوم بیشتر عاطفی و نوستالژیک می‌باشد. خودِ سپانلو در جلد آلبوم (با طراحی زیبای نوید قائم مقامی) یک روز را "کاری درباره عشق، اشتیاق، و امید می داند." آلبوم در مجموع نُه ترانه دارد که آهنگسازی همهء آنها را فرهادی انجام داده است، به غیر از کمکم کن و چه کنم که از مهدی زنگنه است و از من تا من که از کامبیز میرزائی می‌باشد. اشعار ترانه‌ها نیز سرودهء یغما گلرویی (یه روز تو تهران،کی فکرش رو می کرد و سفر)، کامبیزمیرزائی (ما – ازمن تا من و مشکی یا طلائی)، اشکان رحیمی (کمکم کن – چه کنم) و وحید مسچی (غزل فروش) می‌باشند.

شهرزاد سپانلو استعداد بالایی در خواندن ترانه‌های پاپ – جاز متفاوت دارد و این را بخوبی ثابت کرده است، هر چند به نظر می‌رسد هنوز او از تمام ظرفیتهای خودش – و البته از آهنگسازی مانند فرزین فرهادی - استفاده نمی‌کند ضمن اینکه او باید در انتخاب ترانه‌سرا و شعری که با سبک دلخواه او هماهنگ باشد وسواس بیشتری به خرج دهد، ولی در مجموع آلبوم "یک روز" را باید قدمی به جلو در مجموعه کارهای شهرزاد دانست، آلبومی که ارزش خریدن و گوش کردن، حتی برای شنوندگان متفاوت و جدی موسیقی ما را دارد. شهرزاد سپانلو خواننده‌ای است که سعی دارد شنوندگان حرفه‌ای را با پاپ آشتی دهد. کارهای اخیر او، یعنی این آلبوم و ترانه جدید او با همراهی گروه "دنگ شو " که در راستای همان پاپ و جاز ایرانی فعالیت می‌کنند، حاکی از این تلاش است (لینک در پایین). اینکه او در این راه چقدر موفق خواهد شد، باید منتظر کارهای آینده او بمانیم.

شهرزاد سپانلو با همراهی فرزین فرهادی و کسری سبکتکین روز یکشنبه هفدهم جولای در سالن افسانه‌ای یوشیز سانفرانسیسکو کنسرت خواهد داشت و قطعاتی از این آلبوم بهمراه چند کار جدید را در این کنسرت اجرا خواهند کرد.

ترانۀ جدید "یک ستاره ندارم" با گروه دنگ شو، بر اساس ترانه ای از کوروس سرهنگ زاده

با تشکر علی یزدانی جو

به زودی آهنگ جدید و زیبای شهرزاد رو هم برای دانلود در اینجا میذارم البته خود شهرزاد این آهنگ رو به صورت رایگان به اشتراک گذاشته برای همین من هم برای دانل.د میذارم


Tuesday, July 5, 2011

Shahrzad Sepanlou On Episodemagazine





گاهی نیاز نیست برای بیان احساسات از واژه‌ها کمک گرفت. شاید واژه‌ای پیدا نشود که عمق احساس را بیان کند. همه‌ی حرف‌ها هم گفتنی نیستند. حرف‌هایی در ژرفای وجود هرکسی هست که شاید نتواند حتا به نزدیک‌ترین فرد زنده‌گی‌اش بگوید. گاهی این حرف‌ها بیش از آن که شنیدنی باشند دیدنی هستند. گاهی سکوت خودِ خود حرف است!

چند روز پیش اولین عکس جدیدت را در فیس‌بوک دیدم. اولین حسی که داشتم این بود که علارغم فضای هنری موجود در عکس، غم عجیبی در عکس موج می‌زند که شاید نیاز نباشد که خیلی به هم نزدیک باشیم تا آن را درک کنیم !منتظر بقیه‌ی عکس‌ها ماندم و فکر می‌کردم شاید حس‌ام غلط باشد. این روزها نهایت تلاش‌ام را می‌کنم که زود قضاوت نکنم! درباره‌ی همه‌چیز و همه‌کس! پس باید منتظر می‌ماندم تا ببینم تا چه حد درست حدس زده‌ام! و بالاخره همه‌ی عکس‌ها را دیدم. یکی از یکی زیباتر و هنری‌تر. فضای بعضی از عکس‌ها به‌خصوص عکس‌های باکلاه، مرا به یاد عکس‌های خواننده‌گان موزیک کانتری دهه‌ی هفتاد انداخت. اولین آن‌ها اولیویا نیوتن جان بود، خواننده‌ی محبوب من با آن صدای رویایی. واقعیت این است که هیچ توجیهی راجع به این حس شباهت ندارم! یا شاید هیچ بک‌گراند ذهنی خاصی! همه‌ی عکس‌ها را نگاه کردم، حتا عکس‌هایی که در آن‌ها لبخندی مبهم بر لب‌ات بود. لبخندی که شاید لبخند نبود، زهرخند بود و این لبخندها برای‌ام کاملن آشنا بود. قبلن بارها آن را در عکس‌های خودم دیده بودم و شاید کمتر کسی جز خودم می‌توانست تشخیص دهد که این‌ها لبخند نیست و زهرخند است. لبخندی تلخ به آن‌چه که در پشت دوربین و ورای لنز آن می‌گذرد!

با تماشای همه‌ی عکس‌ها به این نتیجه رسیدم که حسی که در ابتدا داشتم تقریبن درست بوده و در تمام عکس‌ها غمی هست که هم زیباست و هم تفکربرانگیز! شاید غم به‌تنهایی زیبا نباشد، اما غمی که ناشی از شکستن پوسته‌ی قبلی و تولد دوباره باشد زیباست، حتا اگر برای این شکستن رنج زیادی کشیده باشی، چرا که حس می‌کنی این همه درد، برای شکستن قالب تنگ قبلی و ایجاد پوسته‌ای بس زیباتر و بزرگ‌تر است. گاهی غم نشانه‌ی بلوغ است و من در تمام این عکس‌ها غم ناشی از بلوغ را دیدم. غم ناشی از درک عمیق آن‌چه در اطراف‌ات می‌گذرد

گاهی هوش زیاد کار دست آدم می‌دهد. گاهی نباید دید، ولی می‌بینی و رنج میبری. به‌وضوح می‌توانی تصویر ورای چهره‌ی افراد را ببینی، وقتی در ظاهر به تو لبخند می‌زنند یا حتا کلمات تحسین‌آمیز برای‌ات به‌کار می‌برند که می‌دانی همه هیچ است و پوچ! می‌توانی کاملن حس کنی که برای چه بعضی‌ها دور و برت میچرخند. می‌خواهی اهمیت ندهی و این را به پای کوچکی آن‌ها بنویسی و حس کنی این‌قدر بزرگ هستی که آن‌ها عظمت وجودت را برنمی‌تابند. اما ...

اما حقیقت فراتر از آن است که بشود انکارش کرد. شب شب است حتا اگر نور باران‌اش کنی. از این رنج می‌کشی که حس می‌کنی حتا زمین زیر پای‌ات سست است. اعتماد، واژه‌ای گنگ و غریب است چرا که دیگر نمی‌توانی به نزدیک‌ترین‌ها هم اعتماد کنی! هر لحظه از زنده‌گی برای‌ات سخت‌تر و سخت‌تر می‌شود، چرا که دیگر چشم‌ات همان اندک زیبایی‌های دور و برت را نمی‌بیند. همه چیز تلخ است و سیاه. هوش‌ات نمی‌گذارد نیمه‌ی پر لیوان را هم ببینی. دائمن برای‌ات استدلال می‌کند که این نیمه هم بهزودی خالی می‌شود! این‌ها همه دردهای یک روح ماجراجو و هوشیار است و هیچ یک به خودی خود بد نیست. تمام این لحظه‌ها و دردها برای رسیدن به بلوغ لازم است، همان‌طور که یک نوجوان در هنگام بلوغ دچار سردرگمی‌ها و احساسات عجیب و غریبی می‌شود که همه‌گی لازمه‌ی رسیدن به بلوغ است. به نظر من دردها هر چه که بود، بخشی از روند رسیدن به بلوغ برای هنرمندی‌ست که خونی شاعرانه در رگ‌هایش جاری‌ست.

دیدن آن نگاه غمگین در بعضی عکس‌ها برای‌ام یادآور«فروغ» بود. شاعری که لحظه لحظه‌ی بالغ شدن‌اش را می‌توانی در دیوان‌اش درک کنی! اشعار آغازین، شعرهایی هستند با ساختار معمول و متداول و با حسی سرشار از شور جوانی و سبک‌سری‌های عاشقانه! عشق زن به مرد... کم‌کم فضای شعرها تغییر می‌کند. زنانه‌تر می‌شود و البته تلخ‌تر! ساختار معمول به‌هم می‌ریزد. تابوشکنی می‌شود. از تک تک احساسات زنانه که شاید کسی جرات مطرح کردن‌اش را نداشت پرده برمی‌دارد و این‌جاست که فروغ «فروغ» می‌شود. همان زن عصیانگر تابوشکن. همان که باید باشد. فروغ واقعی در«تولدی دیگر» متولد می‌شود.

من فکر می‌کنم شهرزاد با «یک روز» به خودش رسید. به آن‌چه که باید باشد. همه‌ی آن‌چه که نسل او دچارش شدهاند. جدایی ...غربت ...بحران هویت...نوستالژی...سردرگمی و...شاید این همه درد و رنج که کوه کوه آمد و مو مو رفت، برای این بود که به بلوغ برسی! هرچند بهای سنگینی است اما برای بزرگ‌شدن این دردها لازم است، مثل دردهای جسمی و روحی دوران بلوغ!

برای من این عکس‌ها به مفهوم شروعی تازه بود. سخت‌ترین مرحله گذشت و حالا زمان انتخاب است. من فکر می‌کنم حتا برای رسیدن به آن‌چه که علوم معنوی امروز بر آن تاکید دارند یعنی «زندگی در لحظه» یا آن‌چه که به‌نظر من همان اپیکوریسم معروف خیام است، باید این مسیر پُرپیچ و خم را طی کرد. مفهومی که خیام قرن‌ها پیش به آن دست یافت و ما از آن به‌عنوان یافته‌ی قرن بیست‌ویک یاد می‌کنیم! مشکل همه‌ی ما یک چیز است و آن این است که همیشه دوست داریم خودمان تجربه کنیم. برای رسیدن به حقیقت، خواندن تاریخ و دانستن تجربیات دیگران چندان برای‌مان ارزشی ندارد. باید شخصن وارد گود شویم تا باور کنیم که»دم غنیمت است

من این بلوغ غم‌انگیز را دوست داشتم و فکر می‌کنم گاهی باید از پایان شروع کرد. جایی که آدم حس می‌کند از شدت فشارهای مادی و معنوی وارد بر روح‌اش به آخر خط رسیده است، تازه ابتدای مسیر است برای شروعی دوباره و شاید به مراتب زیباتر.

روزهایی در زنده‌گی همه‌ی ما هست که گاهی آرزو می‌کنیم کاش می‌شد فردا را ندید! اما فردا را می‌بینی و در همان فردا اتفاقی می‌افتد که شاید سالها در انتظارش بودی. فلسفه‌ی هستی چیست را نمی‌دانم. این‌که دنیای دیگری هست یا نیست، هیچ اهمیتی ندارد. مهم این است که ظریف‌ترین حس‌ها را ببینی و با تمام وجود درک کنی. از پیچیدن باد لای موهای‌ات تا بوییدن یک گل! زنده‌گی همین است و بس!

فرشته فرحبد - مجله‌ی اپیزود، شماره‌ی صدونُه

چهارم تیر‌ماه 1390 خورشیدی